خبر : در بامداد جمعه م ـ ر ۵۳ ساله و ح ـ ر ۲۹ ساله به جرم قاچاق مواد مخدر در حیاط زندان به دار مجازات آویخته شدند۰۰
این چند جمله ، آخرین کلماتی بود که هرگز از گلوی م ـ ر خارج نشدند و پس از سالها هنوز در هوای آن حوالی معلق مانده اند۰۰۰
بگذارید پسرم نفس بکشد۰
اگر میتوانستم دو بار یا صد یا هزار بار بمیرم ، تا اویک دقیقه بیشتر نفس بکشد۰
میخواهم تک تک سولهایم را شکنجه کنید و بسوزانید۰
میخ روی اعصابم بکوبید۰
با شلاق بدنم را تکه تکه کنید ... ولی این طناب را از گردن این بچه باز کنید۰
چقدر گردنش لطیف بود ، وقتی که بچه بود۰
صبحها کنار گردنش را می بوسیدم تا با یک لبخند زیبا از خواب بیدار شود۰
دستهایش را از پشت بسته اند و آنها را نمیبینم۰
یاد آن روز می افتم که مادرش روی ناخنهایش لاک مالیده بود۰ وقتی به او گفتم که مرد لاک نمیزند؛ دستش را در جیب پنهان کرد و حتی برای از خیابان ردشدن دستش را به من نمیداد۰
ما که پیراهن دوز بودیم۰ چه شد که سر از این میدان و روی این چهارپایه در آوردیم۰
باید مکافات شویم؛ برای این وسوسه ی زود رسیدن و زیاده بردن..
ولی بگذارید حد اقل این چهارپایه را زودتر از زیر پای من بکشند۰
نمیتوانم افتادنش را ببینم۰
نمیتوانم صدای خردشدن گردنش را بشنوم۰
من یکبار به اعدام محکوم شده ام؛ کشتن او درمقابل چشمانم, میلیاردها بار از مرگ برایم دردآورتر ست۰
مرگ! زودتر از این جلاد به سراغم بیا ! تا چشم ببندم و افتادن دلبندم را نبینم۰۰۰
.... و او پیش از افتادن مرده بود۰۰
و در اعماق مرگش این جرقه ی امید باقی بود که طنابی که به دور گردن فرزندش بسته بودند؛ آنچنان سخت و شکننده نباشد۰۰۰
و یا فرمان عفوی, قبل از کشیده شدن چهارپایه ، از زمین و یا آسمان برسد
و گلوی فرزندش دوباره راه به هوای تازه باز کند و نیز راه به راهی تازه , که به این میدان و این چهارپایه و طناب ختم نشود...


چقدر وقتی این متن را خواندم غمگین شدم.وسوسه زود رسیدن وزیاده بردن چه کارها که نمیکند.
پاسخ دادنحذفباقی همه مرگ بود و تنها مرگ۰۰۰
پاسخ دادنحذف