۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

اشک




هنوز بعد از سالها چشمش دنبال دوچرخه اش بود۰ دوچرخه ی دسته خرگوشی سبز ، با زین کشیده و چرمی ۰ همه ی زندگی اش آن دوچرخه بود۰ بعد از ظهرها ، هنوزازمدرسه نرسیده، کیف و کتاب را به یک طرف می انداخت و سوار بر دوچرخه در کوچه و خیابان جولان می داد ۰ پوست صورت و بازوهایش زیر آفتاب سوخته بود وبر روی زانوها و آرنجهایش از زمین خوردنهای مکرر، یک جای سالم نمانده بود ۰فقط گرسنگی مفرط می توانست او را به خانه برگرداند و آنهم برای چند دقیقه برای برداشتن یک لقمه نان تا آن را هم بر روی زین دوچرخه گاز بزند۰ آنقدر در دوچرخه اش حل شده بود که گوئی قسمتی از بدنش بود، بر روی دسته اش بر عکس می نشست و رکاب می زد؛ روی زینش می ایستاد ، دهها متر با یک چرخ و صدها متر بدون دست حرکت می کرد۰ بالا و پائین رفتن از پله های پارک و پرش از روی سکوهای یک متری را به سادگی راه رفتن انجام می داد۰ چرخ پنچر شده اش را خودش سمباده و چسب و وصله می زد و چرخ دنده و ترمزش را خود روغن کاری می کرد۰۰۰ غروبها دوچرخه را کول می گرفت و پله های پنج طبقه را بالا می آمد و آنرا در بالکن آپارتمان کوچکشان پارک می کرد و گوشش را به ناسزا و نفرین مادرش که آرزوی شکستن و خرد شدن این دوچرخه که او را از درس و زندگی انداخته بود ، می بست۰ تنها لحظه هائی که از دوچرخه اش جدا می شد روزها در مدرسه بود که برای رسیدن به آن لحظه شماری می کرد و شبها که رویایش را می دید۰ روزی که زمین خورد و بازوی دستش شکست، در بیمارستان دکتر به او گفت که دیگر حق دوچرخه سواری ندارد۰ ولی او گوش شنوائی نداشت۰ تنها چند ماه بعد و به محض اینکه گچ دستش را باز کردند ، دستمال تری به دوچرخه اش کشید، چرخها را باد زد و ترمزها را روغنکاری کرد و توی خیابان زد۰۰۰ یک نفس تا کوچه ی استخر رکاب زد۰ باد توی دهانش می پیچید و نور آفتاب توی صورتش بازی می کرد۰ گرمای مطبوع نفسش را به شماره آورده بود۰ عرق از پیشانیش روان بود۰ کنار دیوار استخر رسید، جائی که آب استخر را دو هفته یکبار در جوی کنار خیابان خالی میکردند۰دوچرخه اش را کنار یک درخت گذاشت و کفش و جوراب را کند و کنار جوی پر از آب نشست و پاها را در آب فرو کرد ۰ خنکی آب پاها و بدنش را کرخت کرد۰ لحظه ای چشمها را بست و از خنکی آب غرق لذت شد۰۰چشم که گشود دوچرخه اش زیر پای یک پسر بچه در چند ده متری به سرعت در حال دور شدن بود۰با پای برهنه , روی آسفالت داغ دوید و نعره زد و گریه کرد و ناسزا گفت۰ آنقدر دوید تا پاهایش روی آسفالت داغ سوختند و صدایش بند آمد و اشکی در چشمانش نماند۰۰۰

سالها گذشت ۰ هر وقت پای پیاده، از روبروی یک دوچرخه سازی و یا یک مغازه ی دست دوم فروشی می گذرد ، با نگاهی جستجوگر به دنبال یک دوچرخه ی دسته خرگوشی سبز با زین کشیده چرمی می گردد۰۰۰

۳ نظر:

  1. برای تو هم سال خوبی ‌ارزو دارم. سالی که دوچرخه ات به تو برگردانده شود. با اجازه لینک تو در وبلاگ من اضافه شد. سپاس

    پاسخ دادنحذف
  2. بسیار دلنشین می نویسید، آدم دلش میخواهد که ای کاش داستان ادامه داشت و به این زودی متن به پایان نمی رسید.

    درود فراوان

    پاسخ دادنحذف
  3. سلام.یاد همشهری کین افتادم .روایت زیبایی بود از نوستالژیهای مشترک همه مون.

    پاسخ دادنحذف