۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

زهر


دستش به شدت متورم بود و درد تا شانه اش بالا می آمد و تقریبا دستش را بی حس کرده بود۰ درد دستش آنقدر شدید بود که خستگی شش ساعت پیاده روی در کوره راههای کوهستان را تقریبا حس نمی کرد۰ از بعد از ظهر که جوجه تیغی دستش را زد یکی دو ساعت طول کشید تا بزها و گوسفندها را جمع و جور کند و بتواند از کوه پائین بیاید۰همان ساعت اول، نرگس همسرش یک نیشتر روی زخم کشید و سعی کرد که زهر را بمکد ولی ورم و درد به حدی بود که هر دو فکر کردند که باید همین امروز از کوه پائین بیاید و به درمانگاه پشته برود۰در تاریکی با سرعت قدم بر می داشت۰ عرق بر پیشانی و پشتش نشسته بود۰ هر چند دقیقه یکبار به پشت سر نگاه می کرد و شعله ی آتشی که سیاه چادرش را روشن کرده بود و در کنارش همسر و تک پسرش را پناه داده بود ، هر لحظه دور و دورتر می شد۰ حرکت زهر را در خونش احساس می کرد۰ دهانش تلخ بود و پیچ و خم جاده ی باریک کوهستانی در زیر کورسوی نور چراغ قوه بر سرگیجه اش می افزود۰باید بر ضعفش غلبه می کرد۰ راه پشته را پیش از این خیلی سریعتر طی کرده بود۰ لحظه ای نشست۰ فکر کرد که ممکن است بمیرد۰ نرگس و دارا پسرش چه سرنوشتی خواهند داشت؟باید ادامه می داد۰ پشت سرش را نگاه کرد۰ سایه ی عظیم کوه نیمی از حجم نگاهش را پر میکرد و در دل این سایه بزرگ نقطه های گاه گاه کورسوی نور آتش از دور خود نمائی می کرد۰ عرق سردی بر بدنش می نشست و احساس می کرد که نفسش تنگ می شود۰با خود گفت که نباید بمیرد۰ میخواست سالهای طولانی با نرگس زندگی کند و بزرگ شدن دارا را ببیند ۰ پشته دور نبود۰ درمانگاه و دکتر و دارو ، اگر کمی دوام بیاورد در نزدیکی است ۰ می دانست که بدنش قوی است و با رسیدن دارو به رگهایش سم و عفونت به سرعت از بین میرود۰فشاری به عضلاتش آورد۰ بدنش از درد بی حس شده بود۰ دهانش خشک و تلخ بود۰ خود را به صخره ای تکیه داد ۰ سرش بر شانه اش افتاد۰ به کوه نگاه کرد۰ از میان نورهائی که از دور سوسو می زد ، آتشی را که متعلق به او بود تشخیص می داد۰ مثل یک ستاره در قلب کوه۰۰ نگاهش به نقطه ای دور در تاریکی خیره ماند۰۰۰کم کم ستاره های آسمان و سوسوی نور در دل آن سایه ی بزرگ در هم می آمیختند۰۰۰

۶ نظر:

  1. قشنگ بود و زنده. فقط لطفاً هجم را اصلاح کنید به حجم.

    پاسخ دادنحذف
  2. سلام رضا جان

    مثل همیشه با احساس و زیبا مینویسی

    باز هم از خطرت سالهای جوانی بنویس

    خانه پزشکان تفرش خیلی‌ جالب بود. نوستالژیکمان کرد.....

    حسین

    پاسخ دادنحذف
  3. سلام رضا جان

    مثل همیشه با احساس و زیبا مینویسی

    باز هم از خطرت سالهای جوانی بنویس

    خانه پزشکان تفرش خیلی‌ جالب بود. نوستالژیکمان کرد.....

    حسین

    پاسخ دادنحذف
  4. متاسفانه جای کریتیک نداشت !
    دمت گرم.
    سهیل

    پاسخ دادنحذف
  5. سلام رضای عزیز
    آن جوان حساس بیست ساله را که گفته بودی، من هم گم کرده بودم. حالا در این وبلاگ دوباره پیدایش کردم. سلام جوان! سلام جوانی!
    کیارش

    پاسخ دادنحذف
  6. سلام خوشحالم که می توانم بخوانمت. بسیار زیبا نقاشی شده

    پاسخ دادنحذف