۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

توهم





به حمید گفته بود که اگر دیرتر حرکت کنند، وقتی که به قرارگاه می رسند درها بسته خواهد بود؛ ولی گوش شنوائی نبود۰ غروب که به پس قلعه رسیدند ، مطمئن بود که شانسی ندارند و شب را باید بیرون سر کنند ولی با این وجود راه افتادند۰ نوار جیپسی کینگ درسکوت شب ، زیر نور مهتاب ، بدون چراغ قوه۰ قدم گذاشتن بر روی صخره هائی که درمهتاب به رنگ نقره در می آیند بازتابی از یک رویای آشنا داشت ۰ نزدیک آبشار دو قلو که رسیدند، به سکوت گوش دادند، نسیم نمناک آمیخته به بوی علف و ترنم صدای آبشار از دور۰ از گرده ی بالای آبشار در سکوت ، مثل خوابگردها گذشتند، قرارگاه شیرپلا در تاریکی و زیر نور ماه مثل غول کوهستان ، به آرامی درخواب بود وبامشتهای آندو بردرش قصد بیدارشدن را نداشت ۰شب و سرمای فروردین در کوه و تاریکی و بدون آتش ، با دو پتوی کوچک ، پشت به پشت در پناه یک صخره ،در زیر نور یخزده ی مهتاب ونگاه بیدارقله ی توچال درآن اوج ، چشم بر هم ننهادند۰ چند ساعت بعد حمید به او گفت ، نباید بخوابی چون داری می میری۰ از جا بلندش کرد ، راه رفتند ، بالا و پائین پریدند، آهنگ لیلا لیلا را با فریاد با هم خواندند و سعی کردند که پائین بیایند۰ حمید به او گفت که صدای خنده ای شنیده است۰ او حس کرد که کسی سنگ به صورتش می زند۰ حمید گفت این سرما و این سکوت باعث توهم می شود۰ حس میکنند که کسی نظاره گرآنهاست۰ساعتی بعد ، وقتی اولین مشتری یک قهوه خانه ی میان راه بودند ، مایل بودند آتش درون بخاری را ببلعند۰ قهوه خانه چی به حمید گفت، شبهای کوه پر از رمز و راز است۰ چیزهای عجیب که اگر دیدی باید فراموششان کنی۰ چیزی چون افکار نادرست و اشکال غیرواقعی۰۰۰صبح که به پس قلعه رسیدند ، جز خاطره ی چای داغ قهوه خانه و نیمروی پس از آن ، مایل نبودند که به چیز دیگری بیاندیشند۰۰۰
افسانه ها میگویند که هزاران سال پیش فریدون بر ضحاک زنجیر نهاد و او را در غاری در کوه البرز دربند کرد، کوهی که پیش از آن مامن دیوان بسیاری بود۰۰۰

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر