۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

گمشده


در یک ساعت خلوت ، در پارک پائین سالن آناتومی ، روبروی حوضی قدیمی ، بعد از ظهر تابستان ، روی یک نیمکت سبز رنگ باخته ی کهنه ، جوان و بیست ساله ، غمگین و درخود و حساس ، دفتر چهل برگ صورتی رنگی در دست ، نگاهش غایب و به دور خیره ، خیال رفتن ندارد چون به دنبال یک کلمه ی مناسب می گردد ، برای تکمیل یک شعر کوتاه ، برای بولتن راه نو ۰

غروب نزدیک می شود و جوان دفترش را جمع می کند و به آرامی قدم می زند و دور می شود و همراه آن حوض و پارک و سالن آناتومی یکی یکی محو می شوند۰۰۰

جوانی من را با پیراهن سبز ، دکمه ی یقه بسته ، آرام و غمگین ، با یک دفتر چهل برگ صورتی رنگ ندیدید که از اینجا بگذرد؟۰۰۰

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر