۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

کلاغ


دبستان امیدوار ، زمستان ،چند جوان با تفنگ برای حفاظت مدرسه ،بالای دیوار کشیک می دهند۰زنگ تفریح ، دو کودک، علی و منصور یک بسته شکلات ، یک ساندویچ تخم مرغ و یک شیر پاکتی سه گوش را در کنار حیاط و دور از هیاهوی بچه ها با هم قسمت می کنند۰۰۰
معلمهای زن و مرد جوان ، شانه به شانه از پشت شیشه ی دفتر مدرسه بچه ها را تماشا می کنند۰
زنگ می خورد ، بچه ها به طرف شیر آب کنار حیاط با سر و صدا هجوم می آورند؛ کسی علی را هل می دهد و سرش به شیر می خورد، بر می گردد و مشت می زند به صورت خندان منصور؛ خون از دماغ منصور جاری می شود؛ علی گریه می کند۰ آقای اکبری ناظم، با کت و کراوات کرم به طرف آنها می آید؛ و با یک میله ی گرد آهنی کف دست علی می زند؛ این بار منصور گریه می کند۰۰
صدای زنگ آخر وقت، در جیغ و فریاد کودکان گم می شود؛بچه ها به طرف در هجوم می برند، علی و منصور با شادی و خنده ، یک نفس تا محله با هم مسابقه می دهندو یک پاکت شیر سه گوش را زیر لاستیک یک ماشین می ترکانند
۰۰۰


تابستان، فرهنگسرای بهمن ، علی از کتابخانه ی فرهنگسرا به سمت کافه تریا می رود ۰ مغزش پر از لغت فرانسوی است ۰ بی توجه به نگاه و خنده ی دو دخترلوند، چایش را سفارش می دهد و در گوشه ای درفضای باز می نشیند و سیگاری آتش می زند و به بازی نور در حوض فیروزه ای میان تریا نگاه می کند و فکر می کند که قبل از سفر باید این تصویر را برای همیشه ثبت کند۰۰
چند ماشین از خیابان داخل فرهنگسرا می گذرند و به تریا نزدیک می شوند، مسئول تریا به دخترها تذکر می دهد؛ چند مرد قوی هیکل با لباس مشکی وچهره ی درهم و ته ریش از ماشین پیاده می شوند و مردم را با شک و نگاه خطا جو نگاه می کنند۰۰
دخترها با وحشت روسری ها را جلو می کشند و خنده را فرو می خورند۰۰
منصور که در میان آنان است، به علی نزدیک می شود ، خوشرو و جدی است۰
از گذشته ها یاد می کند و سعی می کند لبخند بزند۰
حرفی در مقابل شنیدن خبر سفر علی نمی زند۰زیر چشمی و از فاصله ی دور ، دخترها را زیر نظر دارد۰
عجله دارد و باید برود۰
ناگهان با نگاه تیزبین دو کلاغ را که در کنار حوض درحال جفتگیری هستند به علی نشان می دهد و می گوید این صحنه را باید به خاطر بسپاری ، چون هر روز نمی توانی ببینی۰۰۰
علی چای سردشده ی خود را سر می کشد و به آهستگی به طرف در فرهنگسرا حرکت می کند و باخود می گوید که قبل از رفتن ، باید خاطرات بیشتری را به ذهن بسپارد۰۰۰

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر