ساختمان دانشگاه مثل لابیرنت در خود می پیچد و به راحتی تو را در خود گم می کند۰ او و کامران بار اولی است که به کرمان آمده اند۰ گرمای خفه کننده ، دخترها در چادرهای سیاه پیچیده ، پسرها سر بزیر ، کارمندها زیر چشمی به آستین کوتاه او نگاه می کنند۰ وارد اولین در باز می شوند برای یک نفس هوای خنک۰ کارگاه تاکسیدرمی۰ با کارمند زن می گویند و می خندند ، با هم عکس می گیرند ۰
دانشجوها می گویند حاجی دارد می آید و همه مثل ملخ می گریزند ۰ جهت خلاف حرکت دیگران می روند به سمت مرکز لابیرنت۰ یک حوض کاشی پر از آب خنک۰ او و کامران به هم آب می پاشند و قهقهه می زنند۰ حاجی می رسد، چاق ، عرق کرده ، کت و شلوار ، خشمگین است و فریاد می زند ، باید از اینجا بروند۰ او برایش مهم نیست ۰ می داند که باید برود، از اول هم قرار بود که فقط از کرمان گذر کنند۰ زیر آفتاب، پیکان قراضه، می خواهند دشتی را ببینند که کرمانی ها به آن می گویند بن یکه، به خاطر یک تک درخت بلند در وسط یک دشت خشک۰ کامران می گوید ریشه های این درخت از سفره های زیرزمینی آبهای خنک کرمان جان می گیرد۰۰۰
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)


هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر