۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

یک رویا

در کوهپایه ی کبیر کوه وقتی که از پیچ و خمهای پر خطر جاده پل دختر می گذری و به سمت دشت اندیمشک سرازیر می شوی، چند کیلومتر دورتر از جاده ، در چند قدمی رود پرجنب و جوش سیمره ، در یک روستای فقیر کم جمعیت به اسم ماژین ، یک درمانگاه روستائی است، با چند بلوک سیمانی خاکستری که در خود خانواده ی راننده ی آمبولانس ، بهیار و آمپول زن ، حاجی مستخدم جوان درمانگاه و دکتر طرحی را در خود جا داده است۰ شب ، آسمان پر از ستاره ، یک تخت چوبی توی حیاط خاکی درمانگاه ، جاده ی پل دختر آن دورتر و قطار چراغ ماشینهائی که به سمت دوردست روانند۰ رویای پسر در تاریکی ، اما ، به آن دورترها پرواز می کند۰۰۰

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر