
وقتی که شنید مرشد همراه با چند راهزن دیگر کشته شده است ، هیچ تعجب نکرد؛ همواره در پس این چهره ی مهربان ، یک خشونت و طغیان پنهان را دیده بود۰
روستای ارمو در دشتی سبز از دشتهای ایلام آرمیده است ۰ وقتی که از کنار تنگ بهرام چوبین می گذری ، روستا را که پشت تپه ای در چندصدمتری پنهان شده است نمی بینی۰
چند خانه ی روستائی ، مخابرات و مدرسه ی ابتدائی ، یک درمانگاه و شعبه ی بانک کشاورزی و اهالی لک و لر ارمو که نسب چند پشت همدیگر را می شناسند۰ مرشد برای تنها کارمند بانک همه چیز بود: آبدارچی ، مستخدم ، ندیم و یار غربت، آشپز و سنگ صبور فریاد و ناسزاهای گاه و بی گاه۰ گاهی حتی برای خنک شدن دلش لگدی نثارش می کرد۰ مرشد اما ساکت بود۰ آرام و نجیب۰ چهره ای زود چین و چروک خورده زیر آفتاب ایلام و بی تناسب با سن مردی چهل و چند ساله۰ قد بلند با استخوانهائی قوی ولی پشتی اندک خمیده از تواضع و یا یک سربزیری تحمیل شده۰ اینکه چرا مثل پدر و پدربزرگش کشاورز نشده است ، سوالی بود که مرشد همواره با یک لبخند تلخ و صدای فروخورده ی بم پاسخ می داد: باران یک سال هست و یک سال نیست ولی شکم را باید هر شب سیر کرد۰ او ولی در پشت این پاسخ ، برق خشمی فروخورده را بارها دیده بود۰
عادت داشت که بعد از ظهرها در دشت قدمی بزند تا پای کوه۰ گاهی مرشد او را همراهی می کرد۰ یکبار وقتی به کنار تنگ بهرام چوبین رسیدند ، مرشد برایش تعریف کرد که سالها پیش در این شکاف کوه ،یک سردار باستانی در مقابل مهاجمان ایستاده و اینکه در جائی در این شکاف ، گنج بزرگی را در پشت دیواری از ساروج دفن کرده است۰ وقتی از گنج حرف می زد نگاهش تار و مصمم میشد۰ او شنیده بود که در گوشه و کنار روستا گاهی کوزه ای یا سکه ای پیدا شده و کسانی هستند در دره شهر و بدره که این اشیا را به قیمتی منصفانه می خرند ، ولی هیچوقت این جرات را در خود ندیده بود که کار خلاف انجام دهد۰ دراین خشکی و کم بارانی آن سال ، حتی عشق گنج یافتن هم نمی توانست به بیرون رفتن در گرما وادارش کند۰
دو سه روز بود که از مرشد خبری نداشت۰شنیده بود که گروهی جاده را در یک گردنه ی آن اطراف بسته اند و مسافرها را لخت کرده اند و بعد به کوه زده اند۰ چند روز گذشت تا اینکه آنروز شنید که مرشد و دو سه جوان ، در نزدیکی تنگ بهرام ،کمین پلیس را خورده اند ۰
سالهاست که وقتی از دره شهر به سمت ارمو می آید ، از خود می پرسد آیا مرشد جای گنج بهرام را می شناخت۰ یک حس ، مثل نسیم گرم ایلام در سرش می وزد و معنای برق نگاه مرشد را می فهمد۰
ارمودر آن نزدیکی در کنار جاده مثل یک راهزن کمین کرده و دیده نمی شود۰ در این کوه و در این شکاف ، سالها پیش سرداری ، گنجش را از چشمان مهاجمان در پشت دیواری از ساروج مخفی کرد ۰


هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر