
در دل بیابان , کیلومترها که از یزد دور می شوی، تک درختی عظیم را می بینی که در سایه اش شهر کوچکی، ساخته شده از گل خشک، آرمیده است۰ در این شهر که ابرکوه نام دارد، بزرگترین خانواده ها فلاح زاده و زارع نام دارند۰
ازدواج بین یک مرد از فامیل فلاح زاده و یک دختر از فامیل زارع ، واقعه ای است که باید در تاریخ ابرکوه ثبت شود ؛ حتی اگر این ازدواج طبیعی ترین اتفاق ممکن ، یعنی ازدواج بین پزشک و پرستار تنها اورژانس شهر باشد ۰پدر پزشک و پدر پرستار ، از بد روزگار دو دشمن قسم خورده اند۰ دشمنی این دو خانواده به دشمنی هزار ساله ی ساکنان محله ی نبادان و محله ی درب قلعه بر می گردد۰ هیچکس از دلایل این دشمنی حرفی نمیزند؛ گو اینکه در یک شهر چند هزار نفره ، نفرت همسایه هائی که قرنها محکوم به زندگی با یکدیگر هستند بی معنی است۰ با این وجودفلاح زاده ،دلایل زیادی برای نفرت از زارع دارد۰ اینکه دهها سال است که زارع او را حاجی گلابی صدا می کند ( با وجود همه ی نفرتی که او از گلابی دارد) ، تنها یکی از دلایل این نفرت است۰ این دو نسخه پیچ داروخانه ی سر بازار ، سالها پیش عاشق دختر خان اسفند آباد که سپیده نام داشت ، بودند و ازدواج سپیده با یک تاجر یزدی هم نتوانست این رقابت را در بین این دو از بین ببرد۰ خشکسالی ده سال پیش و از بین رفتن زمینهای پدری فلاح زاده در مریم آباد ، چشم او را از حسادت کور کرد ، چون زارع چند ماه قبل از آن ملک پدری اش در مدولیه را به قیمت خوبی فروخته بود۰ این رقابتها و نفرتها در بین ابرکوهی ها بسیار طبیعی تلقی می شود و در زندگی روزانه ی شهر اختلالی ایجاد نمی کند۰ صدها سال پیش و از زمانی که راه تجاری بین یزد و شیراز کم رفت و آمد شد ، شهر به تدریج از رونق افتاد و مردم اندک اندک عامل کوچک شدن سفره ی خود را در دشمنی همسایه هایشان جستجو کردند۰ اما پیرمردان شهر ریشه ی این کینه و نفرت را در جائی دیگر می جویند. هزاران سال پیش ،اهالی شهر پیامبری کهنسال را در پای سرو چند هزار ساله ی شهر که به جای خدا می پرستیدند ، در چاه انداختند و بر سرش سرب داغ ریختند۰ آنان می گویند که از آن پس ،از این خاکها تنها سنگ می روید و از دلهای ما تنها نفرت از یکدیگر۰ واینکه تنها آبادی جاودانه ی شهر همان درخت سرو است که شبها اگر در تاریکی خوب گوش بدهی ، صدای شیطان را از آن می شنوی که تو را به پرستش خود و دشمنی با همسایگانت می خواند۰
پیوند فلاح زاده و زارع ، نبادان و درب قلعه ، مریم آباد و مدولیه ، شاید شروعی باشد بر بخشش آسمان بر زمین و تمام شدن خشکی و بازگشت رونق به شهر۰۰۰
سرو چند هزار ساله در دل شب ،خانه ها را نگاه می کند و با نسیم شب که در شاخه هایش می پیچد، هم نجوا می شود۰
صدای ناله ای دردناک ، از دل قرنها از اعماق زمین بیرون می زند ۰ پیامبری کهنسال که در آخرین لحظه های سوزش از سرب داغ ، مردم را به عشق و دوستی و خدا فرا می خواند۰


جریان عروسی دکتر شهر بالاخره به کجا انجامید
پاسخ دادنحذفعروسی کردند ، من هم توی عروسی شان بودم۰
پاسخ دادنحذف