۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

نگاه

تابستان، راه باریکی در انتهای پارک لاله ، روبروی نرده های سبز ، دورنمای هتل کنتینانتال ، مقابل یک نیمکت پارک ،مرد یک کتاب جیبی کوچک با جلد مشکی را از کیف دستی اش بیرون می کشد ، روی صفحه ی اول آن چند کلمه با خودکار آبی نوشته شده که مرور زمان آن را به تدریج پاک کرده است ۰ پس از لحظه ای درنگ ،مرد کتاب را پاره می کند و زیر نیمکت می اندازد و به سرعت دور می شود ۰۰۰

۲ نظر:

  1. سلام رضا جان. من هم از یادت نمی کاهم، علاوه بر این تو را من چشم در راهم، هم شباهنگام، هم روزاهنگام.... قبلا خواستم کامنت بگذارم اما بخش کامنت گذاری وبلاگت فرانسه بلغور می کرد، من رو هم که می دانی ... امان از بی سواتی..... در هر حال، هر جا که هستی شاد و سرمست باشی. نوروز هم پیشاپیش مبارک. کیارش

    پاسخ دادنحذف
  2. رویایی زنده بگور شده...

    پاسخ دادنحذف