از بچگی قم برایم با خاطره ی مرگ وعزاداری همراه بوده است۰ هر وقت پیرمرد یا پیرزنی از فامیل مرحوم می شد به قم می رفتیم تا در مراسم تدفینش شرکت کنیم۰ آنروز اولین روزی بود که شاد و شیک با کت و شلوار و کراوات قرمز به همراه خانواده ،برای شرکت در مراسم عروسی یکی از جوانان فامیل عازم قم بودم ۰ در راه ،پدرم برایمان آن آهنگ قدیمی اش را ترنم می کرد که : قم با غم و غم به قم قرین است ؛ بیچاره کسی که قم نشین است۰۰۰
به پدرم گفتم : حد اقل امروز این حرفت مصداق ندارد و هیچ چیز نمی تواند خوشی مان را به هم بزند۰ میانه ی زمستان بود و یک روز آفتابی و سرد؛ هیچ چیز بیشتر از دیدن خورشید نمی تواند باعث انبساط خاطر من شود۰ هیچ دلیلی برای غمگین بودن ، که یکی از صفات ذاتی من است ، نداشتم۰ با خود گفتم : تا وقتی خورشید هست ، انسان می تواند شاد باشد ، حتی در قم! ۰۰۰
در میانه ی راه بودیم که این حادثه را دیدیم، بعد از روستای علی آباد و قبل از رسیدن به پمپ بنزین۰۰۰
ساده و دردناک مثل تمام حوادث راننگی۰ اولین پزشکی که بر سر قربانیان تصادف رسید ، من بودم۰ بلافاصله بر بالین کودک خانواده رفتم ، چون برای دیگران امیدی نبود۰ همیشه از بچگی فکر می کردم که دکترها آدمهای قویی هستند ولی اشتباه می کردم۰ هیچوقت این اندازه در مقابل واقعیتی به نام مرگ ضعیف نبوده ام۰ یک نگاه عمیق از خیلی دور ،از انتهای یک دخمه به من خیره مانده بود و خورشید از کنار آن نگاه در قرنیه ی کودک ، حضور غمگین خود را انعکاس می داد۰۰۰ مابقی راه را ساکت بودیم و مابقی روز را نیز و عروسی را هم در غم و سکوت گذراندیم ۰۰
قم برای من متشکل است از خانه ها و مغازه ها و آدمهایی که قبرها و قبرستانهای بیشماری را در پشت خود پنهان کرده اند۰
فردای آن روز در راه بازگشت ، سر برگرداندم تا این شهر خاکستری را برای آخرین بار ببینم۰ انعکاس خورشید در گنبد طلا ، به شکل غیر قابل تحملی به من دهن کجی می کرد۰
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)


هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر