۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

جستجو


در طول این سالها و به تدریج همه چیز را از دست داده بود۰
تنها چیزی که باقیمانده بود ،یک تاریخچه بود۰
خانه ی بزرگ ویلائی اش؛همسر ش که سالها پیش ترکش گفته بود؛ شهرت و اعتبار یک جراح زبردست؛ سلامتی و توانائی جسمی اش؛ فرزندانش که هر یک در نقطه ای از این دنیا بودند؛ حتی با ورود به این بیمارستان لباسهایش را از او گرفته بودند۰
در ابتدای ورودش گاهی می توانست جسم خسته اش را روی پاهای نحیفش تا توالت و حمام بکشاند ولی از مدتی پیش خود را رها کرده بود وحالا وابسته به پوشک بزرگی بود که یک پرستار مهربان هر چند ساعت یکبار عوض می کرد۰
در تمام زندگی اش به توان روحی و قدرت تحلیل و حافظه ی بی نظیرش مغرور بود و هوش سرشار و تحصیلات عالی اش برای همسر و فرزندانش مایه ی فخر و غرور بود۰
روزی که یک پزشک جوان از او آزمون حافظه گرفت ،نتایج آزمون برایش غیرقابل انتظاربود وحتی منجر به افزوده شدن داروهای روانگردانش شد۰
در ابتدا ،ندیدن اطرافیان موجب بروز اندوه ژرفی در قلبش می شد۰
برای بروز این اندوه ،مرتب شکایت از سرویس بیمارستان می کرد؛ این شکایتها منتهی به ناله های بی پایان و در نهایت به یک فریاد دائم و بی معنا و بی انتها شد۰
در طول این فریادهای بی انتها فقط یک کلمه تکرار می شد: نام خودش۰
گوئی در این هزارتوی بی معنا ،به دنبال آن جوان باهوش وجراح زبردست خوشرو و خوش پوش می گشت۰
مدتها گذشت و این فریادها آرام و آرامتر شدند و به نجوائی آرام و سپس به یک سکوت و بی تفاوتی عاطفی ختم شدند۰
کلمه ها از ذهنش دور شدند۰
تصاویر و مفاهیم و ارتباط بین کلمات و اشیاء از بین رفتند۰
در میان این سکوت بی انتها ، گاه گاه، از اعماق نگاه گمشده اش برق یک لحظه هوشیاری نمایان می شد و دهان خشکیده اش به نجوائی آرام باز می شد و اگر سرتان را به دهانش نزدیک می کردید می توانستید صدای گنگی را بشنوید که نامش را تکرار می کرد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر