۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

تشنه


یک زمان بود که فکر می کرد ، دنیا همین چند تا خیابان و کوچه ی تنگ و تاریک است۰
به خاطر آورد روزی را که خیلی دل تنگ بود۰ بعد از ظهر یک روز گرم تابستان۰
خودش را تنها در پارک دانشگاه گم کرد۰ پائین دانشکده ی حقوق۰
برای یک جوان بیست و چند ساله ، آخر دنیا می تواند ته یک کوچه ی بن بست باشد۰
می دانست که تنها است و هیچ کس او را نمی بیند۰
می خواست مخفی شود و پنهان بماند۰
روزهای متمادی بود که در کوچه ها و خیابانها پرسه می زد۰ دنبال چیزی نمی گشت۰ چیزی نمی خواست۰ فقط یک روزنه۰ آن موقع نمی دانست که دارد خفه می شود۰
دنبال یک نقطه ی پایان بود۰ می خواست خط آخر داستان را زیبا بنویسد۰
سقوط از بلندی ، چرخهای ماشین ، آتشی که از ورقهای کتابخانه بالا می رود و بدنش را در بر می گیرد ۰۰۰ یک حرکت تا نیستی ۰
آن روز بعد از ظهر لای شاخه های آن درختها ، در روز خلوت دانشگاه آنجا بود۰چند روز دیگر کلاغها، باغبانها را از وجود یک جسم پوسیده آگاه می کردند۰
صدای چند دختر دانشجو که با هم می خندیدند و از آن نزدیکی می گذشتند ،او را از پنهان و امن بودن مکانش مطمئن کرد۰
چاقوی تیزش را در جیب شلوارش مثل دست یک رفیق قدیمی لمس کرد۰
دوست داشت که دیگر صدائی نشنود ، کسی را نبیند و چشمهایش را به یک خواب طولانی ببندد۰۰۰
صدائی آشنا از پشت درخت ، اسمش را صدا زد۰
کوروش بود۰
اولین احساسش در آن لحظه ، احساس وحشت بود۰
در آن لحظه از روز و آن مکان خاص ، امکان اینکه یک آشنا او را بیابد نزدیک به صفر بود۰
کوروش را از کتابخانه ی مرکزی دانشگاه می شناخت۰
هر دو مشتری دائمی کتابخانه بودند۰ کوروش پس از چند سال ترک تحصیل و درمان افسردگی به دانشگاه برگشته بود و به تازگی در شهرداری پستی گرفته بود۰۰
مدتی مثل آدمهای خواب گرد کوروش را نگاه کرد و بالاخره از او پرسید که چطور او را یافته است ۰
کوروش به او گفت که در لحظه ی خروج از محل کار ، احساس کرده که صدای ناله ی یک فرد تشنه را شنیده است و نا خودآگاه به دنبال صدا آمده و او را یافته است۰
با هم در خیابان قدم زدند، به یک کافه رفتند و قهوه ای نوشیدند و بعد طبق عادت قدیمشان طول خیابان انقلاب و کتابفروشی ها را تا دیروقت چندین بار طی کردند و حرف زدند۰
کوروش داستانی قدیمی را بازگو کرد که در آن مردی با مرگ رو در رو شده و چهره ی مرگ را بسیار خشمناک یافته است؛ پس از ترسش سفری طولانی را آغاز می کند و به محلی دور می گریزد۰
در آن محل ،مرگ را باز می یابد که به او می گوید که بار اول نه خشمناک ، بلکه متعجب بوده است ، چون قرار ملا قاتش با مرد در محل دوم مقرر بوده است۰
کوروش گفت که گمان می کند که زندگی نیز چون روی دیگر مرگ ، وقتی چهره ی خشمناکش را به تو نشان داد ، باید به راه بیافتی و دور شوی ، چون شاید جای دیگری با او قرار ملاقات داشته باشی۰
وقتی از هم جدا می شدند ، کوروش با خنده به او گفت ، قبل از اینکه از شدت تشنگی به ناله بیافتی بد نیست که جرعه ی کوچکی آب بنوشی!
وقتی که به خانه بر می گشت ، احساس مسافر بسیار خسته ای را داشت که در میان یک بیابان ، لحظه ای تنش را به یک آبگیر خنک در یک واحه سپرده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر