یک زمان بود که فکر می کرد ، دنیا همین چند تا خیابان و کوچه ی تنگ و تاریک است۰
به خاطر آورد روزی را که خیلی دل تنگ بود۰ بعد از ظهر یک روز گرم تابستان۰
خودش را تنها در پارک دانشگاه گم کرد۰ پائین دانشکده ی حقوق۰
برای یک جوان بیست و چند ساله ، آخر دنیا می تواند ته یک کوچه ی بن بست باشد۰
می دانست که تنها است و هیچ کس او را نمی بیند۰
به خاطر آورد روزی را که خیلی دل تنگ بود۰ بعد از ظهر یک روز گرم تابستان۰
خودش را تنها در پارک دانشگاه گم کرد۰ پائین دانشکده ی حقوق۰
برای یک جوان بیست و چند ساله ، آخر دنیا می تواند ته یک کوچه ی بن بست باشد۰
می دانست که تنها است و هیچ کس او را نمی بیند۰
می خواست مخفی شود و پنهان بماند۰
روزهای متمادی بود که در کوچه ها و خیابانها پرسه می زد۰ دنبال چیزی نمی گشت۰ چیزی نمی خواست۰ فقط یک روزنه۰ آن موقع نمی دانست که دارد خفه می شود۰
دنبال یک نقطه ی پایان بود۰ می خواست خط آخر داستان را زیبا بنویسد۰
سقوط از بلندی ، چرخهای ماشین ، آتشی که از ورقهای کتابخانه بالا می رود و بدنش را در بر می گیرد ۰۰۰ یک حرکت تا نیستی ۰
آن روز بعد از ظهر لای شاخه های آن درختها ، در روز خلوت دانشگاه آنجا بود۰چند روز دیگر کلاغها، باغبانها را از وجود یک جسم پوسیده آگاه می کردند۰
صدای چند دختر دانشجو که با هم می خندیدند و از آن نزدیکی می گذشتند ،او را از پنهان و امن بودن مکانش مطمئن کرد۰
چاقوی تیزش را در جیب شلوارش مثل دست یک رفیق قدیمی لمس کرد۰
دوست داشت که دیگر صدائی نشنود ، کسی را نبیند و چشمهایش را به یک خواب طولانی ببندد۰۰۰
صدائی آشنا از پشت درخت ، اسمش را صدا زد۰
کوروش بود۰
اولین احساسش در آن لحظه ، احساس وحشت بود۰
در آن لحظه از روز و آن مکان خاص ، امکان اینکه یک آشنا او را بیابد نزدیک به صفر بود۰
کوروش را از کتابخانه ی مرکزی دانشگاه می شناخت۰
هر دو مشتری دائمی کتابخانه بودند۰ کوروش پس از چند سال ترک تحصیل و درمان افسردگی به دانشگاه برگشته بود و به تازگی در شهرداری پستی گرفته بود۰۰
مدتی مثل آدمهای خواب گرد کوروش را نگاه کرد و بالاخره از او پرسید که چطور او را یافته است ۰
کوروش به او گفت که در لحظه ی خروج از محل کار ، احساس کرده که صدای ناله ی یک فرد تشنه را شنیده است و نا خودآگاه به دنبال صدا آمده و او را یافته است۰
با هم در خیابان قدم زدند، به یک کافه رفتند و قهوه ای نوشیدند و بعد طبق عادت قدیمشان طول خیابان انقلاب و کتابفروشی ها را تا دیروقت چندین بار طی کردند و حرف زدند۰
کوروش داستانی قدیمی را بازگو کرد که در آن مردی با مرگ رو در رو شده و چهره ی مرگ را بسیار خشمناک یافته است؛ پس از ترسش سفری طولانی را آغاز می کند و به محلی دور می گریزد۰
روزهای متمادی بود که در کوچه ها و خیابانها پرسه می زد۰ دنبال چیزی نمی گشت۰ چیزی نمی خواست۰ فقط یک روزنه۰ آن موقع نمی دانست که دارد خفه می شود۰
دنبال یک نقطه ی پایان بود۰ می خواست خط آخر داستان را زیبا بنویسد۰
سقوط از بلندی ، چرخهای ماشین ، آتشی که از ورقهای کتابخانه بالا می رود و بدنش را در بر می گیرد ۰۰۰ یک حرکت تا نیستی ۰
آن روز بعد از ظهر لای شاخه های آن درختها ، در روز خلوت دانشگاه آنجا بود۰چند روز دیگر کلاغها، باغبانها را از وجود یک جسم پوسیده آگاه می کردند۰
صدای چند دختر دانشجو که با هم می خندیدند و از آن نزدیکی می گذشتند ،او را از پنهان و امن بودن مکانش مطمئن کرد۰
چاقوی تیزش را در جیب شلوارش مثل دست یک رفیق قدیمی لمس کرد۰
دوست داشت که دیگر صدائی نشنود ، کسی را نبیند و چشمهایش را به یک خواب طولانی ببندد۰۰۰
صدائی آشنا از پشت درخت ، اسمش را صدا زد۰
کوروش بود۰
اولین احساسش در آن لحظه ، احساس وحشت بود۰
در آن لحظه از روز و آن مکان خاص ، امکان اینکه یک آشنا او را بیابد نزدیک به صفر بود۰
کوروش را از کتابخانه ی مرکزی دانشگاه می شناخت۰
هر دو مشتری دائمی کتابخانه بودند۰ کوروش پس از چند سال ترک تحصیل و درمان افسردگی به دانشگاه برگشته بود و به تازگی در شهرداری پستی گرفته بود۰۰
مدتی مثل آدمهای خواب گرد کوروش را نگاه کرد و بالاخره از او پرسید که چطور او را یافته است ۰
کوروش به او گفت که در لحظه ی خروج از محل کار ، احساس کرده که صدای ناله ی یک فرد تشنه را شنیده است و نا خودآگاه به دنبال صدا آمده و او را یافته است۰
با هم در خیابان قدم زدند، به یک کافه رفتند و قهوه ای نوشیدند و بعد طبق عادت قدیمشان طول خیابان انقلاب و کتابفروشی ها را تا دیروقت چندین بار طی کردند و حرف زدند۰
کوروش داستانی قدیمی را بازگو کرد که در آن مردی با مرگ رو در رو شده و چهره ی مرگ را بسیار خشمناک یافته است؛ پس از ترسش سفری طولانی را آغاز می کند و به محلی دور می گریزد۰
در آن محل ،مرگ را باز می یابد که به او می گوید که بار اول نه خشمناک ، بلکه متعجب بوده است ، چون قرار ملا قاتش با مرد در محل دوم مقرر بوده است۰
کوروش گفت که گمان می کند که زندگی نیز چون روی دیگر مرگ ، وقتی چهره ی خشمناکش را به تو نشان داد ، باید به راه بیافتی و دور شوی ، چون شاید جای دیگری با او قرار ملاقات داشته باشی۰
وقتی از هم جدا می شدند ، کوروش با خنده به او گفت ، قبل از اینکه از شدت تشنگی به ناله بیافتی بد نیست که جرعه ی کوچکی آب بنوشی!
وقتی که به خانه بر می گشت ، احساس مسافر بسیار خسته ای را داشت که در میان یک بیابان ، لحظه ای تنش را به یک آبگیر خنک در یک واحه سپرده است.
کوروش گفت که گمان می کند که زندگی نیز چون روی دیگر مرگ ، وقتی چهره ی خشمناکش را به تو نشان داد ، باید به راه بیافتی و دور شوی ، چون شاید جای دیگری با او قرار ملاقات داشته باشی۰
وقتی از هم جدا می شدند ، کوروش با خنده به او گفت ، قبل از اینکه از شدت تشنگی به ناله بیافتی بد نیست که جرعه ی کوچکی آب بنوشی!
وقتی که به خانه بر می گشت ، احساس مسافر بسیار خسته ای را داشت که در میان یک بیابان ، لحظه ای تنش را به یک آبگیر خنک در یک واحه سپرده است.



