۱۳۹۱ بهمن ۵, پنجشنبه

بازگشت

بابا جان یک چند لحظه به آدم فرصت بدهید که یک نفس بکشم۰۰۰ ازاین حرفهای کلیشه ای: بابای خونه، خسته از کار؛ از شر و شور بچه؛ از قرقر زدن فک و فامیل؛ از کار زیاد و بی خوابی ؛ از کشیک شب؛ از درد دندون که فرصت نمی کنی بری پرش کنی؛ از پیرزنها و پیرمردهای بیمار؛ از خون و درد و عفونت و اوژانس؛از آمد و رفت بی وقفه ی همکاران مزاحم بی کاربه دفترکارت؛ از کار و کار و کار ؛ از صبح زود بیدار شدن ٬ریش زدن و دوش گرفتن و بدو بدو به مریضخونه رفتن؛از هر روز و روزمرگی۰۰۰ باز هم شروع کردم به حرف مفت زدن۰۰۰ چند روز پیش خواب می دیدم که در یک آمفی تاتر بزرگ ، مشغول تدریس پزشکی به دانشجویان پزشکی هستم۰ در بین تدریس ، حس کردم که حرفهایم برایم بی مفهوم می شود؛ چند دانشجو چند سوال کردند که به خاطر نمی آورم۰ فکر می کنم که حوصله ی جواب دادن را هم نداشتم۰ از در پشت آمفی تاتر صدای یک موزیک توجهم را جلب کرد۰۰۰ سمفونی شماره دو ماهلر ۰ "بازگشت به زندگی۰۰۰" مدتی طولانی است که با نوشتن و خواندن قهر کرده ام۰۰ زمانهائی می رسد که حرف به حلقومت می رسد۰ باید بیرونش بریزی وگرنه خفه می شوی۰ شاید این نوع بازگشت ، بازگشت قشنگی نباشد۰ فکر می کنم که کلمه ی "احیاء" برای وضع و حالم بی مناسبت نباشد۰ تعبیر خوابم : سمفونی ۲ ماهلر ( بازگشت از مرگ). مدتی طولانی بود که فراموش کرده بودم: بدون نوشتن ،یک چیزی کم است۰ تولد دوباه ی وبلاگم " دور از خانه".