۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه

آسانسور




من آسانسور هستم۰
توی این دنیا همه جور آسانسور پیدا میشود۰
آسانسورهای شیک و نورانی محله ی پاریس پانزدهم که وقتی داخلش می شوی موزیک آلن سوشون و عطر شانل پنج روح و جسمت را با خودش به اوج می برد۰
آسانسورهای کثیف و مستهلک شهرکهای فقیر نشین بورژه و سنت دنی که روی دیوارش از عکسهای پورنو و هوایش از بوی ادرار سگ انباشته است ۰

یا آسانسورهای برجهای بلند پورت دو شوازی ،با آن سایه های نا امن که مردان کوتاه قد ویتنامی در هنگام داخل یا خارج شدن از آن بسته های کوچک مرموزی را رد و بدل می کنند۰

من ولی از آن دسته آسانسورها نیستم۰

یک آسانسور کوچک سه نفره؛ توی محله ی نه چندان فقیر و نه چندان ثروتمند کرتی ، در یک برج متوسط سیزده طبقه، با یک همکار و همسایه ی بدخلق کم حرف که در طبقات فرد توقف می کند۰

راستش این همسایه ی من یک لندهور بی خاصیت است که با آنکه هیکل بزرگی دارد، می تواند ده دوازده نفر را به راحتی جابجا کند ولی همیشه وقتی که صحبت از مهمانی های بزرگ و یا اسباب کشی است ، خراب می شود و بار سنگین حمل و نقل و رفت و آمد به گردن من می افتد۰

من یک حمال هستم۰

طبقه ی ده یک پیرزن فزرتی، بعد طبقه ی همکف ، بعد دوباره بالا میروم، پایین می آیم ، یک مادر با یک کالسکه و یک نوزاد در حال جیغ زدن ۰۰۰

گاهی دلم می خواهد که به هر کجا می خواهم بروم ۰ بالا ، پایین، حتی طبقه های فرد۰

گاهی دلم می خواهد از جایم تکان نخورم ، در طبقه ی زیر زمین بمانم ، مثل سطلهای آشغال خوشبخت که بدون اینکه از جایشان تکان بخورند ، پر و خالی می شوند۰

گاهی دلم می خواهد بدانم بالای سقف این سیزده طبقه چه خبر است و این آدمهایی که هی با عجله می آیند و می روند ، از کجا می آیند و به کجا می روند۰

گاهی دلم می خواهد بدانم۰۰۰

باید بروم؛ زنگ آسانسور را زده اند؛ طبقه ی دهم ، یک پیرمرد نحیف، طبقه ی همکف ، یک کودک خندان که همه ی دکمه ها را با هم فشار می دهد؛ راه طولانیی در پیش دارم۰۰۰

۵ نظر: