۱۳۹۳ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

من و دیگری




وقتی چشم باز کرد، همه چیز فراموش شده بود
: 
هر آنچه مربوط به آن دیگری بود، تمام و کمال از ذهنش پاک شده بود۰
همسر زیبای سیاهپوستش و سه دختر ۸ ٬ ۵ و یک ساله اش۰
موهای فرخورده ی جوگندمی اش۰ 
ماشین پژوی دست دومش که به تازگی از یک فرانسوی مهاجر خریده بود۰
خانه ی نقلی حومه داکار شغل دفتری کم در آمد در شرکت هواپیمائی ایر سنگال ۰۰
حتی حساب بانکی زیر صفرش که آنقدر ذهنش را مشغول کرده بود و به خاطر آن یکبار تا مرز آنژیوگرافی رفته بود۰

۰۰۰
وقتی چشمهایش گشوده شد ؛ او رفته بود و دیگری بیدار شده بود۰
خسته از رؤیاهای پوچ شب ، که همگی از ذهنش گریخته بودند؛ با سردرد ، در استودیوی کوچکش در مرکز خلوت شهر اسلو ، چشمهایش را به آرامی گشود۰
به دستشویی رفت و آب به صورت رنگپریده اش زد۰
چشمهایی آبی رنگ ، نیمه گشوده ، از میان آینه او را مینگریستند۰
دور و برش همه چیز آشنا بود:
اتاقی کوچک و در هم ریخته که لازمه ی هر زندگی مجردی است۰
میزی در کنار پنجره ای که آسمانی به رنگ آبی، با آفتابی
کم رمق آنرا روشن کرده بود۰۰
روزی طولانی و کسل کننده در تابستان اسلو آغاز شده بود۰
۰۰۰۰
او هرگز دیگری را نشناخت و از وجودش آگاه نشد۰
کدامیک در خواب و کدامیک در بیداری اند؟
چه چیزی او و یا دیگری را از وجود سایه اش آگاه خواهد کرد؟
یک اتفاق غیر عادی که با فیزیک این یا آن رؤیا یا بیداری در هماهنگی نیست؟
آیا یک زلزله در یکی از این دو دنیا خواهد توانست لرزشی کوچک در دیگری بر انگیزد و خواب یا بیداری این یا آن را برآشوبد ؟
۰۰۰۰
این سؤالاتی است که دیگرتری در ماورا من و دیگری از خود پرسید۰
بیرون از خواب و بیداری ۰۰
سوالی که بی پاسخ ماند و یا هرگز پرسیده نشد....۰